بچه که بودم همیشه زیر بالش و این ور اون ور تختم کتاب بود. یه سری ده جلدی علم برای کودکان داشتیم، کتاب های آبی رنگ کوچک نازکی بودن در مورد نجوم و فضا و غیره که یه بار یکیشون زیر بالش تا خورده بود جلدش و هنوز هم که یادش میفتم ناراحتش میشم! روند کتاب خونیم خیلی خوب پیش میرفت تا رسیدیم به دبیرستان و کنکور. تقریبا هر نوع کتاب متفرقه ای از زندگی حذف شد و جاشو داد به کتابهای درسی و کمک درسی. به اضافه هری پاترها و چند تای دیگه که دزدکی لای کتابهای مدرسه خونده میشدن! این روند تو دانشگاه هم تغییر خاصی نکرد یا اقلا بهبود پیدا نکرد. باز منهای استثناهایی مثل مزرعه حیواناتی که یه سال و نیم بود از نمایشگاه کتاب خریده بودمش و دست نخورده مونده بود گوشه کتابخونم و یه روز سر کلاس تابستونی معارف ۲ که دیگه قادر به شنیدن اراجیف استاد از کیفیت پایین پیچ گوشتی و همزن برقیش نبودم، از کتابخونه دانشگاه گرفتم و تو چند ساعت تمومش کردم. با رخنه و رسوخ فناوری تو زندگی که به تدریج بابتش شاد بودیم، این روند بدتر و بدتر هم شد. مثلا وقتی که اولین بار ای دی اس ال گرفتم و میتونستم بدون استرس، اینترنت رو باز بذارم و برم و بعدش وقتی مودم بیسیم گرفتم و بعدش وقتی آیفون گرفتم و میتونستم تو تخت به اینترنت وصل بشم، یعنی درست ۸ سال قبل، نه بیشتر! و بعد اینترنت سیم کارت و لذتی که میتونی تو خیابون هم وصل باشی، و بعدش دوبلین، هاب تکنولوژی اروپا! اینترنت ۳جی نامحدود رو گوشی و وای فای رایگان تو قطار و اتوبوس و سطح خیابونهای شهر و کافی شاپها و رستورانها و …. دیگه لحظه ای آفلاین بودن حس فلج بودن رو به آدم میده. دریغا که این همه زمانی که تو اوقات فراغت، تو این دنیای مجازی میگذره، یک دهمش صرف خوندن یه کتاب بشه، خیلی مفیدتر و سالمتر و موثرتره. الان مدتیه (شاید چند سال) که نتونستم یه کتاب رو از اول شروع کنم و بخونم تا آخر. حس یه کار غیرممکن رو داره برام متاسفانه. فعلا سه تا کتاب نیمه تموم/نیمه شروعشده دارم که تقلا میکنم تمومشون کنم یه روز ولی هر وقت شروع میکنم به خوندن، چند دقیقه بعد میبینم گوشی دستمه! یا دارم تو دنیای افکارم قدم میزنم بدون اینکه بفهمم چی نوشته!
دیروز بدون گوشی رفتم بیرون که بشینم لب آب و ببینم موثر هست برای تمرکز یا نه. از حموم در اومده بودم و غیر از یه سوشرت، لباس گرمتری همراهم نبود! حیف که گوشی همراهم نبود ببینم دقیقا چند درجه بود!!!! ((: یه ربع بیشتر نتوستم دووم بیارم از سوز مرطوب هوا، ولی این بار هم طبیعت و عالم رودخونه و دریا تمرکزمو به هم زد! تو اون یه ربع یه مرغ دریایی دیدم رو آب شناور بود واسه خودش. یه حواصیل دیدم نشسته بود لب آب زل زده بود، احتمالا داشت ماهی های تو شکمشو هضم میکرد. یه کم بعدش پا شد سرشو کرد تو آب یه چیزی گرفت و دوباره نشست. کشتی باریی که خیلی وقتا اون طرف آب بار میزنه، داشت لنگر جمع میکرد که راه بیفته بره احتمالا به سمت انگلیس یا جزیره من یا فرانسه یا هرجای دیگه، پشت سرش یه عالمه مرغ دریایی یهو پیدا شدن که مثل بچه های روستا که دنبال ماشینها میدون، داشتن کشتی رو بدرقه میکردن! اون طرف هم آفتاب داشت غروب میکرد. ابرها کمی مجال دادند تا بشه غروب رو دید. دوست داشتم بیشتر بشینم و حواصیل رو دید بزنم و ببینم چی کار میکنه. باز تو آب دنبال چیزایی میگشت. حتی میگفتم اگه دوربین همراهم بود، عکسش رو میگرفتم. دریغ از کلی عکس حواصیل دیگه که گوشه هارد تلنبار شدند. ولی نهایتا تونستم ۴، ۵ صفحه ای بخونم که به نسبت مواقع دیگه پیشرفت چشمگیری به حساب میومد.
خلاصه نمیدونم با این همه فناوری که داره به همه زندگیمون گره میخوره و خودمون گره هاش رو محکمتر میکنیم، به کجا میرسیم.
پ.ن. ۱. یه وقت دیگه در مورد یه انشای انگلیسی که چندین سال پیش نوشته بودم در مورد کتاب کاغذی و کتاب الکترونیک، مینویسم.
پ.ن.۲. میدونم این قالب کلی ایراد داره ولی وقت نمیکنم بشینم درستش کنم. مدتی هم هست دلم رو زدهو سر فرصت عوضش میکنم.