سکانس صفرم – اسفندماه – دیدار در شهر ب من: سایت * رو ببینید، مراسم دارند برای نوروز. خواستین بیایین شهر الف با هم میریم. اونا: جدی؟ آره حتما میاییم. شب کجا بمونیم؟ آخه ماشین هم نداریم که. واسه همین هیچ جا نمیتونیم بریم. من: خب وسیله نقلیه عمومی که هست. دوچرخه هم که هست. دردسر جا پارک واسه ماشین و ترافیک و فلان که بیشتره. … من: اومدین، حتما خبر بدین ببینیم همو. خوشحال شدیم. ماچ و موچ و خداحافظی. سکانس اول – مراسم نوروز – شهر الف من: سلام. فردا هم خواستین خبر بدین باهم بریم بچرخیم.. اون: ما امروز سرمون شلوغه، میخواییم بریم «حلال شاپ» ببینیم چی داره! ناهار هم میخواییم بریم رستوران ایرانی، خواستی بیا. من: آره باشه. رستوران جیم خیلی خوبه. حتما امتحانش کنید. اون: باشه. نیم ساعت قبل رفتن بهت میگیم که بیای. اون [نیم ساعت قبل]: همه تصمیم گرفتن که بریم رستوران دال. تو هم اگه خواستی بیا اونجا. من: اووم… باشه… میبینمتون. :[در رستوران نیم ساعت بعد] اونا:...